سبد خرید و سفارشات
براي يک کشتي که معلوم نيست به کدام بندرگاه مي رود، باد موافق معنا ندارد- ميشل دو مونتي
هیچ گاهبه ندرتگاهیاغلبهمیشه
وقتي رئيسم مي‌خواهد با من صحبت كند، ناخواسته فكر مي‌كنم مي‌خواهد مشكلي را مطرح كند يا به من بازخورد منفي بدهد.
وقتي در محل كار/ خانه دچار مشكل واقعي مي‌شوم، ساير جنبه‌هاي زندگي من هم از آن تأثير منفي مي‌گيرند.
وقتي با مانعي برخورد مي‌كنم، معمولاً بر اين باورم كه آن مانع مدت‌ها باقي خواهد ماند، مثلاً: «بودجه تصويب نشد، پس شايد آنها از پروژه متنفرند. اين همه كار را بيهوده انجام دادم.»
وقتي تيمي كه در آن هستم ضعيف عمل مي‌كند، به نظر من علت كوتاه مدت است و راه حل سر راستي دارد: «مثلاً: «ما خوب كار نمي‌كنيم، اگر [الف] را درست كنيم، كارمان خيلي بهتر خواهد شد.»
وقتي كاري را كه واقعاً مي‌خواهم به من نمي‌سپارند، معمولاً به نظرم مي‌رسد كه من مهارت‌هاي خاصي را كه اكنون لازم است ندارم، در مقابل اين فكر كه من اصلاً هيچ مهارتي ندارم.
وقتي اتفاقي مي‌افتد كه دوست ندارم يا درك نمي‌كنم معمولاً به اين نتيجه مي‌رسم كه علت ماهيتي گسترده دارد و باز هم گريبان مرا خواهد گرفت؛ مثلاً: «دستيارم كپي نامه‌ام را كه براي رئيس فرستاد براي من نفرستاد. دستياران همواره مي‌خواهند ثابت كنند كه از بالادستي‌هاي خودشان خيلي بهترند.»
وقتي كاري را خوب انجام مي‌دهم معمولاً فكر مي‌كنم به اين دليل است كه كلاً با استعداد و زرنگ هستم، در مقابل اين فكر كه من فقط همين يك نوع كار را خوب بلدم.
وقتي پاداشي مي‌گيرم يا از من قدرداني مي‌شود معمولاً فكر مي‌كنم نقش شانس و اقبال پيش از تلاش يا مهارت خودم بوده است، مثلاً: «آنها از من خواستند سخنران اصلي كنفرانس سال آينده باشم. فكر مي‌كنم بقيه سرشان شلوغ بود.»
وقتي ايده واقعاً خوبي به ذهنم مي‌رسد، از خلاقيت خودم حيرت مي‌كنم. فكر مي‌كنم امروز روز شانس من است و به خودم هشدار مي‌دهم كه به اين احساس عادت نكنم.
وقتي در محل كار اتفاق بدي مي‌افتد، من نقش همه را در بروز آن اتفاق مي‌بينم، در مقابل اين فكر كه من بي‌كفايت هستم و بايد ملامت شوم.
پس از كسب يك موفقيت/ جايزه/ قرار داد، باورم آن است كه علت بهتر بودن من از رقبا بوده است، مثلاً: «ما آن قرارداد بزرگ را از دست دو رقيب قوي در آورديم. پس ما از آنها بهتريم.»
به عنوان يك رهبر، وقتي تيم من پروژه‌اي را تمام مي‌كند، معمولاً آن را به حساب سخت‌كوشي و تعهد اعضاي تيم مي‌گذارم تا رهبري ماهرانه خودم.
وقتي تصميمي مي‌گيرم كه درستی تایید مي‌شود، علت آن را در این می بینم كه من در آن موضوع تخصص دارم و آن مشكل را واقعاً خوب تجزيه و تحليل كردم، در مقابل اين فكر كه من كلاً در تصميم‌گيري قوي هستم.
وقتي به يك هدف بلند مدت و پر دردسر دست می یابم، به خودم تبريك مي‌گويم و در مورد همه مهارت‌هايي فكر مي‌كنم كه براي رسيدن به موفقيت از آنها بهره بردم.